loading...

آئین مستان

متن روضه شهادت حضرت زهرا,متن روضه,شهادت حضرت زهرا,روضه شهادت حضرت زهرا,حضرت زهرا,روضه حضرت زهرا,متن روضه فاطمیه,روضه فاطمیه,فاطمیه,مداحی فاطمیه,متن مداحی فاطمیه,متن مداحی همراه با صوت,متن روضه فاطمیه

آخرین ارسال های انجمن
عنوان پاسخ بازدید توسط
مقتل امام حسن عسکری علیه‌السّلام ‌ 7 2236 aboozar
مقتل امام رضا علیه‌السّلام 9 1751 aboozar
مقتل امام حسن مجتبی علیه‌السّلام 9 1293 aboozar
اهانت مرد شامی به امام حسن مجتبی (ع) 0 696 aboozar
مواعظ مهم امام حسن مجتبی (علیه السلام) در ساعات پایانی عمر 0 633 aboozar
متن مقتل ---- زیارت جابر بن عبدالله انصاری در روز اربعین 0 609 aboozar
عسکری صحیح است یا عسگری؟ 0 3494 aboozar
متن مقتل حضرت رقیه (س) 1 6712 aboozar
خطبه زین العابدین (علیه السلام) در کوفه 0 2844 aboozar
متن مقتل امام سجاد (علیه السلام) 3 3823 aboozar
حاج محمدباقر منصوری مداح اهل بیت (ع) درگذشت. 0 3241 aboozar
نیازها و بایدهای هیئت داری در کلام رهبری 10 3569 aboozar
کلاس مداحی حاج میثم مطیعی برای نوجوانان 0 4141 aboozar
احادیث درمورد ایام عزاداری 1 3678 aboozar
متن مقتل معتبر حضرت زهرا (س) 9 7262 aboozar
چرا نام پدر میثم مطیعی در لیست ترور منافقین قرار گرفت؟ 0 4952 aboozar
حاج غلامرضا سازگار:دوست دارم درحال ذکر اباعبدالله الحسین(ع) از دنیا بروم 0 5894 aboozar
توصیه خواندنی امام حسن عسکری (علیه السلام) به شیعیان 0 4372 aboozar
کتاب مقتلی که دکتر میثم مطیعی در حال ترجمه آن است 0 5539 aboozar
دعای پایان ماه صفر 0 4182 aboozar
خادم اهل بیت‌ (ع) بازدید : 2152 زمان : نظرات (0)

 

می رفت علی و می كشید از دل آه

از همسر خویش بر نمی داشت نگاه

دیدن كه زیر لب علی می گوید

لاحول ولا قوة الا بالله

چهل تا از این نامردها از یك طرف بكشن، بی بی یه تنه با همون دستش، از یه طرف، اونها كشیدند وبی بی كشید، بعد قصه ی قنفذ پیش اُمد، بعد بی بی بیهوش شد، بردند آقارو، از جا بلند شد فرمود:فضه علی مو كجا بردند، بی بی جان علی رو بردند مسجد، از اینجاشو برات بگم:

موج كوثر چون به مسجد سرنهاد

لرزه بر دنیا و ما فیها فتاد

چادرشو سرش كرد، مگه من می ذارم علی مو ببرند، وارد مسجد شد بی بی ، چه صحنه ای بود اون صحنه.

گفت:در طغیان عشقم كوثرم

تیغ داران پیش مرگ حیدرم

می دهم جان، جان او را می خرم

هرچه پیش آید علی را می برم

می دهم جان، جان او را می خرم

هرچه پیش آید علی را می برم

بكش كنار شمشیرتو از سر علی ه من، من اینجام

بیم دارید از من و از آه من

سیل عشقم كیست سدّ راه من

دست خالی گر نشد حل مشكلم

ذوالفقاری سازم از آه دلم

الان گیسوانم و پریشون می كنم، الان نفرینتون می كنم، علی ه من و رها كنید، سلمان می گه، دیدم، پایه های مسجد به لرزه اُفتاد، دیوارهای مسجد از جا كنده شد، چونان كه یك انسان به راحتی از زیر دیوار  می تونست عبور كنه، مسجد بین زمین و آسمان، الانه كه عالم كن فیكون بشه،

دید ساقی كوثرش را در خروش

رحمت رحمانیش آمد به جوش

خیلی برا علی سخت بود، یه نگاه به زهرا كرد جیگرش آتیش گرفت،

می دهم جان، جان او را می خرم

هرچه پیش آید علی را می برم

آسمانه دیده را پر ابر كرد

گفت سلمان

به زهرا بگو باز باید صبر كرد

گفت سلمان

این پریشان گیسوان سوخته

آتشی در آسمان افروخته

تا نگشته آسمانها زیر و رو

با زبان مرتضی با او بگو

ای عروس آسمانیه خدا

ترجمان مهربانیه خدا

ماه پیشانی جبین پر چین مكن

فاطمه جان علی نفرین مكن

فاطمه رو آرام كرد امیرالمؤمنین علیه السلام، زهرا جان غصه نخور، اینها كاری ازشون بر نمی آد، بابات همه رو به من خبر داده، زهرا جان غصه نخور الان باهم می ریم خونه، من كنارتو هستم

 

خادم اهل بیت‌ (ع) بازدید : 5622 زمان : نظرات (0)

 

خاطره از روسریه خاكی مادر دارد، مادر، مادر، مادر، یه خورده می خوام آتیشت و داغ تر كنم

با مادرم می رفتم، خنده كنون به خونه

دیدم یهو یه مردی میون كوچه مونه

من نمی خونم، ها، فقط می خوام دلت رو بسوزونم

جواب سلام نداد و...

پیغمبر اكرم، تو روایات، فقط برا دو نفر بضعة منی، بكار برده، حتی به امام حسینم نگفته، بضعة منی، دو نفر پاره ی تن منند،  یكی امام رضاست، یكی هم دختر غریبمه، مداح اذیت مون نكن، بسم الله الرحمن الرحیم، اسماء می گه من آب می ریختم، علی بدن و غسل می داد، موهارو شست، كبودی هارو شست، خونابه ها رو شست، چی بگم این هارو نمی شه، حذف كرد، بدن رو كفن كرد، صدا زد حسین، برو سلمان و خبر كن، سلمان می گه نیمه های شب، دیگه از اینجا مریض ها، جانبازها، همه رو یاد كن ان شاءالله، او نها كه امشب خودشونو می خوان برسونند به كاروان كربلا بسم الله، سلمان می گه نیمه های شب، نماز می خوندم، یه وقت دیدم در خونمون دارن در می زنن، خدا كیه این وقت شب با این عجله، چرا این جوری در می زنه، نماز و شكستم، اُمدم دم در دیدم حسینه، آقا زاده، این وقت شب، صدا زد سلمان، بابامون سلام رسوندند، فرمودند:بدن آماده است، اگه می خوای برا تشییع جنازه، بیای، باز كن صداتو، بذار صدات بگیره، اگه رفتی كربلا بگی حسین جان، برا مادرت داد زدم، سلمان می گه، اُمدم، ابوذر، مقداد، سه چهار نفر دیگه اُمدند، حسنین و زینبین هم بودند، كلاً، هفت یا هشت نفر شدند، دیگه اذیتت نكنم، بسم الله،

خدا مادرم را كجا می برند

گمانم برای شفا می برند

كجا می برندش

همه بگید یازهرا، یازهرا، .... خسته نمی شی از گریه كردن،  روضه من كلاً تموم شده ، اما یه جمله می خوام بگم، میگم خدا همیشه جای شكرشم باقی می ذاره، چی می خوام بگم، بازم خدارو شكر، غسلش دادند، بازم خدارو شكر كفنش كردند، بازم خدارو شكر وسط بیابون ولش نكردند، بازم خدارو شكر سر از بدنش جدا نكردند، بذار آخریشم بگم، نگم دق می كنم، خدا رو شكر اسب سوارها نیومدند.........

 

خادم اهل بیت‌ (ع) بازدید : 1769 زمان : نظرات (0)

http://s4.picofile.com/file/7870942789/arzi1.jpg

 

قبل ازاینكه كسی دست یتیمی به سر اینها بكشه، خودم می خوام بكشم، فضه می گه هر چی خانم گفت: گوش كردم، آب گرم كردم، حسنین و زینبین و آروم می شست، دست می لرزه، جوان هیجده ساله دستش داره می لرزه، بچه ها رو كه شست، دو پسرهارو فرستاد مسجد،  دخترم فرستاد خانه فامیل كنار خونه خودش، بعد فرمود فضه آب  داریم، آره بی بی جان؛فرمود: می خوام خودمو شستشو بدم، این خونها رو پاك كنم، فضه می گه دیدم آب هی می ریخت، كمك می كرد این پیراهن از بدن جدا بشه، پیراهن چسبیده بود به زخم، فضه میگه من جرأت نمی كردم، دست بزنم، هی  آب می ریخت از زیر پیراهن، بدن و شستشو می داد، می فرمود، امشب اگر علی خواست بشوره، باید همینطوری كه خودم شستم، بشوره،

این مرگ پله پله ی تو غصه خوردنی است

ای دنده ها زروی لباست شمردنی است

چشم تو خواب دارد و خوابت نمی برد

با سیل اشك خواب زچشم تو بردنی است

بر استخوان نشست جمال جلالیت

این هیبت عظیم به خاطر سپردنی است

این زخم بد قِلق،  قورق زینبت شكست

بر تن به جای مرهم زینب فشردنی است

برای اینكه ، عباس عموی پیغمبر اُمد، خیلی ها تو منبر از این آقا آبروداری می كنند، امروز اُمد آخر سر گفت: اگه زهرا از دنیا رفت،  مارو خبر كنید، بر همین مبنا این بیت شعر گفته شده، علی می گه:

فامیل من برای تو خرما خریده اند

بعد از عیادت تو كه گفتند مُردنی است

تمومه كارت، این خط شعرم برا تموم سینه زنای ابی عبدالله علیه السلام

چشم تو گود رفت كه عادت كند حسین

طفلی حسین جانب گودال بردنی است

  

خادم اهل بیت‌ (ع) بازدید : 6352 زمان : نظرات (2)

 

یه روز دید دارن درمی زنند، فرمود حسنم در و باز کن مادر ببین کیه، حسنین دویدند در و باز کردند، مادر می گه بچه ها، می جهند از جاشون، درو باز کردند دیدند سلمان پشت دره، مادر سلمانه، فرمود بگید بیاد تو عمو سلمان، می گفت: عمو جان."این چند روزه گفت: عمو جان تا من زنده ام به علی نگو، نفس می کشم باید پیراهنم و عوض کنم، خون می آد از زخم سینه ام"فرمود:  به عمو جانم بگید بیاد تو، سلمان وارد شد ، دو طرفش حسنین، بی بی فرمود: عمو جان خوش اُمدی، قبل وفات پیغمبره، نه زمان بستری شدن بی بی، سلمان بشین، نشست سلمان، خانم رفت، یه سفره آورد، باز کرد، یه قرص نان میان سفره است، یه مشت خرما رو نون، فرمود:  سلمان خوش اُمدی، نون و خودم برات پختم، دلم گفته بود امروز میای، خودم رفتم خرما برات جمع کردم، حالا روزی تو کی می ده؟ سفره رو مادر پهن می کنه، اینقدر مادر دلش برا ما می سوزه، هرکی مادر داره الان ببینه، همه ی مادرا یه ارتباطی با مادر هستی دارن، من تازه دقت کردم، پرسیدم از حاج منصور ارضی، حاجی فرمود: فاطمیه بیشتر مادرا  یه مریضیه جزئی هم شده می گیرند.

فاطمه جان، ببین اگه راه داره

ببین می توانی بمانی بمان

یعنی هیچ راهی نداره، باید بری، آخه اینطوری که نمی شه.

ببین می توانی بمانی بمان

عزیزم تو خیلی جوانی بمان

خوبه تو هیجده سالته، پیغمبر فرمود : اگه کسی می خواد، در صبر ایوب و ببینه، در عزم موسی رو، در عصمت عیسی رو در جلال و هیبت آدم رو ،  نگاه کنه به علی، اما وقتی فاطمه شو دفن کرد، خاکارم صاف کرد، یه خورده خاکارو به هم زد، که اینجا قبری نیست، از دور واستاد، رفتی؟تنها موندم؟بعد خودش جواب خودشو می داد، رو کرد به قبر پیغمبر، می گفت آقا،  اگه از من سئوال کنی می گم صبر دیگه ندارم، یعنی هیچ راهی دیگه نداره؟

ببین می توانی بمانی بمان

عزیزم تو خیلی جوانی بمان

تو هم مثل من نیمه جانی بمان

زمین گیر من آسمانی بمان

اگر می شود می توانی بمان

چه شد با علی همسفر ماندنت

چه شد پای حرف پدر ماندنت

چه شد ماجرای سپر ماندنت

پس از قصه ی پشت در ماندنت

ندارد علی هم زبانی، بمان

ممنونم اگر نروی، میمیرم اگر بروی

بدون تو غم بی عدد می شود

برای علی بی تو بد می شود

نرو که غرورم لگد می شود

واین سقف، سنگ لحد می شود

چه کم دارد ای زندگانی بمان

چه کم دارد، دنیایی نیست، خانم فرمود : علی، همین که تو هستی خوبه، علی می گفت: زهرا جان تا تو رو دارم کم ندارم، غم ندارم.

چرا اشک را آبرو می کنی

چرا چادرت را رُفو می کنی

چرا استخوان در گلو می کنی

چرا مرگ را آرزو می کنی

 تو باید غمم را بدانی بمان

ببین می توانی بمانی بمان

عزیزم تو خیلی جوانی بمان

به التماس نگاهه یتیم های خودت

به دستان کریمانه ی  دعای خودت

بیا دوباره دعا کن ولی برای خودت

برای پهلو و بازو و  دست  و پای خودت

فقط برای نرفتن دعا کنی،  باشد

برای بی کسی من دعا کنی ، باشد

همین که دیدمت از صبح بهتری امروز

می گن محتضر روز آخر عمرش، حالش خوب می شه، امروز پا شد، بچه هارو همه رو، شستوشو داد، حمام کرد، لباساشونو عوض کرد، همه خوشحال شدن مادر، از جا بلند شده، موهاشونو شونه کرد، حسین، مگه تو مادر نداری اینقدر آشفته ای، بچه ها رو فرستاد خونه ی همسایه ، صدا زد اسماء کمک کن، من خودم می خوام استحمام کنم، آب می ریخت، خانم چه ضرورتی داره، حالت خوب نیست؟فرمود: امشب علی می خواد منو غسل بده، این لخته خونها آقامو اذیت می کنه.

همین که دیدمت از صبح بهتری امروز

نونم پخت مادر امروز، بایه دست، پچه ها فقط دست پخت منو دوست دارن بخورند،

همین که دیدمت از صبح بهتری امروز

و سفره نان خودت را می آوری امروز

دوباره دست به پهلو نمی بری امروز

نگو به فکر جدایی زحیدری امروز

که گفته پیر شدی یا جوانیت رفته

خدای من نکند مهربانیب رفته

تو بار رفتن بستی ، علی حلال کند

تو بین بستر هستی،  علی حلال کند

تو بین شعله نشستی،  علی حلال کند

تو بین کوچه شکستی ، علی حلال کند

تو را به جان حسینت نگو،  حلالم کن

از این غریب بخر آبرو ، حلالم کن

کمی مراقب خود باش، فکر جانت باش

به فکر من نه،  کمی فکر کودکانت باش

تو باش با تن زخم و قد کمانت باش

بمان و قدرت زانوی پهلوانت باش

همان که بست در این خانه دست حیدر را

مخواه باز ببیند شکست حیدر را

خدای نکرده به تابوت مرگ تن دادی

که دست بی کسی یم را به دست من دادی

اگر به دخترکت چند تا کفن دادی

بگو برای حسین ازچه پیروهن دادی

چرا که بر بدنش پیروهن نمی ماند

نه پیروهن  که برایش بدن نمی ماند

نمی دونم بعد از بهوش اُمدن بود، یا قبل از بهوش اُمدن، گفت: علی جان دره حجره رو ببند، بیا بشین کنار من،  گریه کنیم، برا بچه هام گریه کن، گریه هاشونو کردن، حرفاشونو زدن، گفت: علی جان دیگه کار تمومه، حالا بیا دوتایی برا حسین گریه کنیم، امشب همه میرن مدینه می بینند مادر نیست، مادر رفته کربلا کنار بدن پاره پاره، ای غریب مادر حسین، شب جمعه است، گفت: مگه یادم میره، والشمرُ جالس علی صدر الحسین، حسین، حسین، فرمود: همه می تونن بگن مادر، اونایی که از سادات نیستن بگن مادر، نبض فاطمه همینه ، هرکی گرفتاره، بگه وای مادر، آخه هرکی تو عالم گرفتار می شه، مادر به دادش می رسه، خودت بگو وای مادر، عزت این انقلاب و بخواه، برای رهبرمون بگو وای مادر، حضرت آقا(آیت الله خامنه ای حفظه الله)فرمود: من تمام حاجاتمو فاطمیه از مادرم میگیرم، هر کسی مریض داره بگه وای مادر، قرض داره، حاجات دنیوی تون اگه هست بگید، بچه گرفتاریه کوچیکشم به مادر میگه، آی مادر مادر، مادر جوونم مادر، هی وای، خدایا فرج امام زمان ما را برسان، آقامون و به داد ما برسان، مارو سرباز خوب ولایت و امام زمانمون قرار بده،

 

خادم اهل بیت‌ (ع) بازدید : 3832 زمان : نظرات (0)

 

الان  اگه تو خیابون ، جایی دعوا بشه، درگیر بشن، اول چیزی كه توجه تو رو جلب می كنه، ببین از طرفین دعوا زن و بچه باهاش هستن یا نیستن، بعد می ری به طرف مقابل می گی حیا كن، زن و بچه باهاشن، این یكی، دوم اگه دم در خونه دعوا بشه، زنها بیان بیرون، مردا می گن برید تو، مردونه است، بیرون نیایید، حالا این مثال و بیا در ابعادغیر قابل قیاس، بزرگش كن، ناموس خدا ، كمر بند علی و رو گرفت، یه طرف چهل نفر، هفتاد نفر، نمی دونم ، می كشیدند، یه طرفم فاطمه می كشید، همه زور علی به فاطمه است، پیغمبرم شب اول زندگی شون فرمود: علی جان فاطمه رو داری دیگه جوشن نمی خوای، كسی دیگه طرفت نمی آد، یه طرف فاطمه كشید یه طرف دشمن، یه یاعلی گفت:كمربند مولارو، علی، همچین كشید همه رو زمین ریختند، نانجیب صدا زد چرا دستشو كوتاه نمی كنی، خیلی واسه شون كسر شن بود، یهو یه زن همه شونو بزنه، یهو همه مولا رو رها كردند،

فضه داره با ناله هاش، آتیش به قلبم می زنه

هر كی با هرچی دستشه، مادر مارو می زنه

همه داشتن تماشا می كردند، مولا رو بردند، فاطمه دنبالش می دوید، ای روزگار، یه جام سراغ دارم، ارباب منو شما، می رفت ، زینب دنبالش می دوید،

به دنبالت تا میدان دویدم من

كمی آهسته تر كه بریدم من

خانم مولا رو به خونه آورد، اما دیدن یه زنی داره از طرف قتلگاه می آد، هی ناله می زنه، حسینم و كشتندحسین.......

 

 

 

خادم اهل بیت‌ (ع) بازدید : 8157 زمان : نظرات (1)

 

امروزی بود، اسماء بنت امیس اُمد دید خانم با گریه اش واویلا کرده، خانم جان چی شده، کمک کن یه کم نون برا بچه ها درست کنیم، این بچه ها فقط دست پخت منو می خورند، من که برم دیگه این خونه نه تنور داره ، نه حوصله داره، هیچ کس نه میاد نه می ره، بچه هام گرسنه می مونند، گفت: نون درست کنید، نون درست کردند، نون درست کردن خانم ، جای دست رو نون هست، مادر که رفت اثر انگشت یه دست، یه دست، .....یه آن بیرون کوچه معلوم شد، می دونی چرا؟چون در کنده شد، نون ها رو پخت ، از همون نون هایی که به مقداد می داد، خوب می شد، از فردا،  پس فردا هر قرص نونی که می آوردند، بچه ها اول می بوسیدند، جای دست مادره، بوی عطر مادره، ای وای، ای وای، یه فردایی فرمود اسماء بیا کمک کن بچه ها رو بفرست بیرون، خودش مونده و اسماء، اُمد آب کشید اسماء از چاه، شروع کرد خودش رو شستن، کمک کن، خانم جان چه اصراریه، لباس تمیزتر بیار، چه اصراریه، فرمود امشب تاریکه ، تو تاریکی شاید علی خون و نبینه، خون هایی که خشک شدن زودتر می شورم، آقام اذیت نشه، آقام عذاب نکشه، لباس و که می خواستند بیرون بیارن، آستین و پاره کردند، آخه دست ورم کرده، ای وای، این قدر بین  راه رفتن و ماندن، نمان، بمان، بمان، بعد اُمد تو خونه بستر و پهن کرد،  شروع کرد گریه کردن، خانم دیگه چی شده، حالتون که بهتره، این و خانم ها گوش کنند، فرمود:  من می ترسم فردا منو می خوان تشییع کنند، حجم بدنم معلوم بشه، تازه کی ، خانم، مثل اینکه پوستی رو استخون کشیدند، همین  خانم جان، ما تو حبشه که بودیم، تو فارس یه تابوت درست می کردند، به این صورت، رفت چند تا چوب تابوت آورد، کند از جارو، چید بغل هم، یه پارچه هم دورش کشید، خانم یه لبخند زد، فرمود: به این دست نزن، علی بیاد نشونش بدم، برام همین و درست کنه، حالا غافل از اینکه،  چوبایی که برا گهواره محسن آماده شده بود، علی داره از اونها تابوت درست می کنه، ای وای، همه وصیت هاشو کرد، فرمود پسر عمو می خوام ، بقیه عمرم و خوب استفاده کنم، بهترین استفاده رو از این چند ساعت باقیمانده بکنم، چیکار کنم، فرمود پسر عمو بشین در و ببند، بشین تا من هستم برا حسین گریه کنیم، آخه بابم گفته، یه روزی میاد بچه مو با لب تشنه سر می برند، بچه هاشو اسیر می کنند، تو هم شنیدی که، می گن زینب و می برند،  نمی دونم بودی یا نبودی بابام گفت: سرش و می زنند روی نیزه، موی حسین، امروز یا فردایی گفت : حسین جان بیا مادر، می خوام موهاتو شونه کنم، چند روزه خاک تو موها رفته، به غیر مادرم عادت ندارند، بدن موهارو شونه کنه، هی گفت: الهی مادرت بمیره، مگه تو مادر نداری خاک رو موهات نشسته، نیاد اون روزایی که کاکلت به هم بخوره، کسی از راه رسید پنجه در کاکل آهوی من زد، یه پیرهن برات دوختم دادم دست خواهرت، ای حسین......

تعداد صفحات : 48

درباره ما
Profile Pic
وبلاگ آئین مستان مرجع اشعار مذهبی، متن مداحی همراه باسبک، دانلود مداحی، آموزش مداحی، کتاب های مقتل و کتاب های آموزش مداحی می باشد. .::::::::.هر گونه كپی برداری از مطالب این سایت با ذكر صلوات برای فرج امام زمان (عج) بلامانع می باشد.::::::::. *****شما هم می توانید با تایپ اشعار مذهبی و متن روضه ها و ارسال آن از طریق سه روش: 1- عضویت در سایت و ثبت نام در انجمن 2- ارسال به ایمیل 3- درج آنها در قسمت نظرات اسم خودتان را در زمره خادمین ائمه اطهار علیهم السلام ثبت نمایید.*****
اطلاعات کاربری
  • فراموشی رمز عبور؟
  • آمار سایت
  • کل مطالب : 3320
  • کل نظرات : 204
  • افراد آنلاین : 82
  • تعداد اعضا : 347
  • آی پی امروز : 392
  • آی پی دیروز : 656
  • بازدید امروز : 1,180
  • باردید دیروز : 6,157
  • گوگل امروز : 11
  • گوگل دیروز : 34
  • بازدید هفته : 15,705
  • بازدید ماه : 15,705
  • بازدید سال : 1,330,738
  • بازدید کلی : 19,836,566